مانند لاک پشت. بسان کشف: ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی کشیده سر بتن تیره در کشف کردار. مجیر بیلقانی. چو اندر دست شه پیدا شود گرز گران سنگش کشف کردار خصمش را سر اندر تن نهان گردد. کمال اسماعیل
مانند لاک پشت. بسان کشف: ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی کشیده سر بتن تیره در کشف کردار. مجیر بیلقانی. چو اندر دست شه پیدا شود گرز گران سنگش کشف کردار خصمش را سر اندر تن نهان گردد. کمال اسماعیل
پرده برداشتن. روپوش از روی چیزی بر کنار کردن. از زیر سرپوش خارج کردن. (یادداشت مؤلف) ، آزمودن. روشن کردن: زهر نوع اخلاق او کشف کرد. خردمند و پاکیزه دین بود مرد. سعدی (بوستان). بجای سکندر بمان سالها به دانادلی کشف کن حالها. حافظ. ، آشکار کردن. هویدا کردن: ور ز بی سنگی سرّ دل خود کشف کند در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف. سوزنی. ، پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. (یادداشت مؤلف) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. (گلستان) ، استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن، حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن، تفسیر کردن. شرح دادن. (یادداشت مؤلف)
پرده برداشتن. روپوش از روی چیزی بر کنار کردن. از زیر سرپوش خارج کردن. (یادداشت مؤلف) ، آزمودن. روشن کردن: زهر نوع اخلاق او کشف کرد. خردمند و پاکیزه دین بود مرد. سعدی (بوستان). بجای سکندر بمان سالها به دانادلی کشف کن حالها. حافظ. ، آشکار کردن. هویدا کردن: ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف. سوزنی. ، پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. (یادداشت مؤلف) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. (گلستان) ، استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن، حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن، تفسیر کردن. شرح دادن. (یادداشت مؤلف)
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)